دردیست غیر مردن ......

اصولا آدمه حسودی نبودم ... ولی خب به بعضی آدم ها و بعضی نسل ها خیلی حسودیم میشد.... خیلی دلم میخواست که مثلا تو دوران مشروطه یا ملی شدن نفت بودم.... یا انقلاب  .... یا حتی اولین دهه بعد از انقلاب .... احساس میکردم که اونجور لحظات باعث شده که آدم ها بزرگ دنیا بیان و بزرگ بشن ..... همیشه به خاطره های بزرگتر ها با دهن باز نگاه می کردم و حال میکردم!!!!

الان می فهمم که نه ... اصولا قراره من با دهن باز باشم.... اینکه خاطره ماله کیه و کی اتفاق افتاده مهم نیست ... مهم اینه که خاطره هاشون عادیه ... همه آدم های هم قده خودشون می فهمن... لازم نیست هزار جور حرف قبل و بعدش بیارن ... اگه قراره از کارتونی تعریف بشه اول اسمش که بیاد بقیه تا تهش و میرن ... اول اسمه بازی که بیاد بقیه قه قهه رو سر میدن .... الان می فهمم که عیب از منه ... الان هم قراره به خیلی خاطره های هم قدهای خودم با دهنه باز نگاه کنم ... آخه خاطره هامون از جنس هم نیستن ... نه من حرف اونها رو می فهمم نه اونها حرف منو ....

خیلی بده که آدم خاطره نداشته باشه .... از اون بدتر اینکه آدم خاطره هاشو نتونه بگه ... آخه اینکه کسی هم ارزشش و داشته باشه و هم گوشش مفت باشه کمه....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد