-
بازیه جاده ها...
دوشنبه 18 دیماه سال 1396 01:20
یه جاده..یه مقصد..دو مسافر.. .یکی برای رسیدن...یکی برای هیچ وقت نرسیدن.. بازیه قشنگیه!!!!
-
اندر احوالات خانه تکانی ذهنی
جمعه 30 فروردینماه سال 1387 18:17
دوست داشتن از روی سکس خیلی قویتر از دوست داشتن از روی قلبه .... خیلی هم قویتر!!!! تبصره ۱ : بین قوی بودن و همیشگی بودن خیلی فرقه.
-
ماهی سیاه کوچولو!!!!
جمعه 30 فروردینماه سال 1387 18:02
دوست داشتم با خودم کلنجار برم و بگم که من از اون دسته آدم ها هستم که سر حرفشون می مونن .... طبیعت بهم یاد داد که این کار خیلی مسخرست .... مردونگی سر حرف موندن ماله خودتون ... ما دوست داریم عینه زن باشیم .... هر لحظه یه حال ..... هر لحظه یه فکر ... هر لحظه یه نظر!!!!! ذهنه خالی .... مثل ماهی..... ۱-۲-۳... وبعد دیگر...
-
عیدانه....
پنجشنبه 1 فروردینماه سال 1387 13:22
آدم همینه...لحظه همینه..دنیا همینه....تو ثانیه همه چی عوض میشه ... همه شکل ها ... همه نظر ها.... همه چی... تیک تاک تیک تاک ... شد ۸۷ .... مثل ۳۶۵ روز پیش که شد ۸۶ .... مثل ۷۳۰ روز پیش ... مثل ..... الان تو هنگم .... یعنی یه جورایی باور نکردنی ..... ۸۶ و کار ندارم چی جوری شروع شد و چی جوری ادامه پیدا کرد ... مهم اینه...
-
کفاره.........
یکشنبه 26 اسفندماه سال 1386 17:01
کفاره شراب خوردن های بی حساب هوشیار نشستن میان مستان است
-
این رسمش نیست
شنبه 18 اسفندماه سال 1386 18:05
تا کی میحوای این بازی رو ادامه بدی؟؟؟ کم آوردم.... خیلی ..... آخه نامرد ...آخه بی انصاف... از چند سالگی؟؟؟؟ تا چند سالگی؟؟؟ چرا می خوای همش منو تو موقعیتی بزاری که بشکنم؟؟؟ تا کی بشکنم؟؟؟؟ این رسمش نیست!!!! ................................................................................... بد روزی بود امروز .... خدا...
-
یک با یک برابر نیست.
سهشنبه 14 اسفندماه سال 1386 12:57
معلم پای تخته داد میزد صورتش از خشم گلگون بود و دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود. ولی آخر کلاسی ها لواشک بین هم تقسیم میکردند آن یکی در گوشه ای دیگر جوانان ورق می زد دلم می سوخت به حال او که بی خود های و هوی میکرد و با آن شور و اشتیاق تساوی های جبری را نشان می داد. با خطی خوانا بر روی تخته کز ظلمت چو قلب ظالمان و...
-
چون .....
یکشنبه 12 اسفندماه سال 1386 21:40
چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم؟؟؟؟؟؟
-
یکی از روزهای همین روزها
دوشنبه 6 اسفندماه سال 1386 21:54
صبح بلند میشی و خیلی عادی میری حموم .. برخلاف گذشته مجبوری به خودت برسی چرا که چشم ها این روزها دنبالتن تا دوباره انگ افسردگی بعد از جدایی رو بهت بزنن.... دیگه یه ژل و ژیلت که ارزش این حرف ها رو نداره میری بیرون دوباره هوس مسخره بازی گذشته می زنه سرت ... از ماشین که پیاده میشی دنباله تاکسی نمی گردی و منتظر می مونی تا...
-
نبسته ام به کس دل؟؟؟؟!!!!!
شنبه 4 اسفندماه سال 1386 21:38
نبسته ام به کس دل، نبســـــته کس به من دل چو تخــــته پــاره بـــر موج رهـــا رهـــا، رهـــا من ز مــــن هر آنکــه او دور، چـو دل به سینه نزدیک به مـــن هر آنکـه نزدیک، ازو جــــــدا، جــــدا من نه چشــــم دل به ســـــویی، نه باده در سبویی که تــــر کـــــنم گـلـــــــویی، به یاد آشنــــــا من ســــــتاره هــــا...
-
دردیست غیر مردن ......
شنبه 4 اسفندماه سال 1386 17:17
اصولا آدمه حسودی نبودم ... ولی خب به بعضی آدم ها و بعضی نسل ها خیلی حسودیم میشد.... خیلی دلم میخواست که مثلا تو دوران مشروطه یا ملی شدن نفت بودم.... یا انقلاب .... یا حتی اولین دهه بعد از انقلاب .... احساس میکردم که اونجور لحظات باعث شده که آدم ها بزرگ دنیا بیان و بزرگ بشن ..... همیشه به خاطره های بزرگتر ها با دهن باز...
-
درد دارم .... پس هستم!!!
شنبه 4 اسفندماه سال 1386 13:53
انتظار خیلی بده .... ولی وقتی ندونی منتظر چی هستی خیلی بدتره .... این روزها فقط منتظرم ... ته دلم پر میشه و خالی میشه ..... می دونم قراره اتفاقی بیافته ولی کی و کجا نمی دونم ...
-
ولمان کید آقا جان!!!!
شنبه 27 بهمنماه سال 1386 20:13
نادا ... مرسو .... هولدن ..... نمی دونم من مشکل دارم یا اونها.... ولی بقیه می گن که تو همذات پنداری با شخصیت های کتاب هم دارم اشتباه میکنم!!!!آدم و تو رویاهاش هم راحت نمی زارن... عجب موجوداتی هستیم.....
-
هستی!!!!!
جمعه 26 بهمنماه سال 1386 18:46
تو هستی پیچ اضافه آوردم....نمی دونم ماله بوده یا نبود!!!! *********************** هستی رو که باز نکردم. ولی تو همین دوزار و نیم هستیه خودمم پیچ اضافی آوردم .ای کاش بهش دست نمیزدم.امان از نابلدی.....
-
هوا
جمعه 26 بهمنماه سال 1386 16:17
هوا که آفتابیه همچین هم بد نیست... ولی هوام هر وقت دلش بخواد آفتابیه!!!!! از کتاب ناتور دشت
-
فریدون فروغی
جمعه 26 بهمنماه سال 1386 15:54
چون سایه های بی امان...بازیچه دست زمان .... در این دنیا ماندم چنان ...افسرده و نالان .... سرگشته و حیران ... چون آدمک زنجیر بر دست و پایم .... از پنجه تقدیر من کی رهایم .... ای که تو دادی جانم .... گو به من تا کی بمانم ... آدمی چون آدمک مخلوقی سرگردان .... *********************************************** دیگه این قوزک...
-
ولنتاین همه مبارک!!!!
پنجشنبه 25 بهمنماه سال 1386 20:51
آدم ها خیلی تنهان ... تنها تر از اونی که میگن... تنها تر از اونی که فکر میکنن ... حتی تنهاتر از اونی که نمی گن .... خیلی اینجا احساس غریبی می کنم.... آخرین نفری هم که با دندون نگهش داشته بودم نتونست حرفم و بفهمه ... دیگه از هیچ کس هیچ انتظاری ندارم .....
-
زندگی..
چهارشنبه 24 بهمنماه سال 1386 21:34
خیلی وقت بود که به معنی زندگی فکر می کردم... الان فکر میکنم جوابم و پیدا کردم.. زندگی یعنی حاصل شهوت دو نفر تو شب مهتابی که یکیشون نتونسته خوب جلوی خودشو بگیره و خرابکاری کرده!!!!
-
فرق ما
پنجشنبه 4 بهمنماه سال 1386 10:21
علاقه بینشون و که دیدم یاد خودم و تو افتادم ... عشق بازیشونو که دیدم یاد تو و خودم افتادم .... حرف هاشونو که شنیدم ....خندیدم .... این بود فرق من و تو با اونها ...ا
-
تا کی؟؟؟؟
پنجشنبه 4 بهمنماه سال 1386 10:19
تا کی میخوایم زیر آب بزنیم و بعدش یه گوشه بشینیم و مظلومانه بگیم کی بود کی بود من نبودم؟؟؟؟
-
اتوبوسی ....ا
پنجشنبه 4 بهمنماه سال 1386 10:18
تو این 2 هفته یه هر جایی که می شد از سرما یه خبری توش باشه با کمترین امکانات پا گذاشتم .... رفتن اردبیل با ماشین بی بخاری و خراب .... رسیدن یک راه 10 ساعته به 20 ساعت ...برگشتن با ترفند کنه ای و آویزون شدن!!!ا.. اومدن به دانشگاه و پا گذاشتن به شهری که با سرمای 30 درجه زیر صفر گاز نداره(قابل توجه کاف نوین که اینقدر...
-
ما که رفتیم....
شنبه 29 دیماه سال 1386 21:01
ما که رفتیم ... به امیدی که این آخرین بار باشه که باید به اونجا برم .... دوست دارم دفعه بعد هر وقت دلم خواست سر خر و به اونور کج کنم ....
-
چرا؟؟؟؟
چهارشنبه 26 دیماه سال 1386 10:38
این چرا دست از سره ما نمی داره..... چرا من... چرا اینجوری.... چرا همش تکراری..... واقعا خسته شدم!!!!!!!
-
خبر فوری
سهشنبه 25 دیماه سال 1386 20:13
از بس ازش سواستفاه کردین بردم قایمش کردم ... به هیچ کسم نمیگم خدام تو پستوی خونمه.... تا دیر نشده شما هم قایمش کنین ... این روزها خدا ها رو میدزدن .. جاش آب نبات میدن....از ما گفتن!!!!
-
برو بالا.....
سهشنبه 25 دیماه سال 1386 20:04
دلم می خواد از محرم بنویسم .... ازروزهایی که دلم می خواست تو دسته باشم ... نه به عشق حسین و یاراش که به عشق بیرون بودن از خونه ... از روزشماری برای محرم تا راحت باشم ..... گرچه از اولش هم هیچ اعتقادی نداشتم .... خب تقصیر من نبود ... خدا اینجوری فرستاد الان فرق کردم ... یه فرق بزرگ ... دیگه برام اومدن و نیومدن محرم مهم...
-
من و برف و هویت!!!!
چهارشنبه 19 دیماه سال 1386 16:25
یه فیلم دیدم که بدجوری تحت تاثیر قرار گرفتم ... یه کافی نت خالی و برف و هویت.... خوش گذشت.... ********************************* نتیجه گیری از فیلم : شاید اگه سوسمارها هم اندازه ما می فهمیدن ..... الان ماری نبود...
-
۱ یا ۲ یا ۳ یا ....
سهشنبه 18 دیماه سال 1386 12:15
این روزها دوباره اونجوری شدم که جمعیت بیشتر از ۲نفر رو اصلا نمیتونم تحمل کنم .... دوباره حسم بهم میگه یه چیزی اضافست ... یا من یا بقیه...
-
الان....
دوشنبه 17 دیماه سال 1386 17:01
فقط می خوام بالا بیارم... شاید که خوب شد... شاید.....
-
حسین پناهی
یکشنبه 16 دیماه سال 1386 14:52
بهانه بی تو نه بوی خاک نجاتم داد نه شمارش ستاره ها تسکینم چرا صدایم کردی چرا ؟ سراسیمه و مشتاق سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی نشان به آن نشان که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت و عصر عصر والیوم بود و فلسفه بود و ساندویچ دل وجگر ***************************** دل خوش جا مانده است چیزی جایی که هیچ گاه دیگر...
-
مسخ
جمعه 14 دیماه سال 1386 09:38
لعنت به این فکر داغون....هر بار که خواستیم مطلب بنویسم جا و مکانش نبود.هر وقت هم که کافی نت خالی شد و آهنگ هم مطابق خواسته ما.... فکر نوشتن نبود.... ۳ سال یش رفتم دانشگاه...با یه دنیا امید و ارزو......در کمال ساده بودن...فکر میکردم دنیا همونیه که من میبینم و آدم ها همینی هستن که جلوم راه میرن......میخواستم به داشته...