یکی از روزهای همین روزها

صبح بلند میشی و خیلی عادی میری حموم .. برخلاف گذشته مجبوری به خودت برسی چرا که چشم ها این روزها دنبالتن تا دوباره انگ افسردگی بعد از جدایی رو بهت بزنن.... دیگه یه ژل و ژیلت که ارزش این حرف ها رو نداره

میری بیرون دوباره هوس مسخره بازی گذشته می زنه سرت ... از ماشین که پیاده میشی دنباله تاکسی نمی گردی و منتظر می مونی تا جاده تورو بخواد ..... اولین ماشینی که صدات زد میری سوار میشی ... خالی از هر فکر و مسیری .....

چشتو باز می کنی و می بینی که رفتی یه شهر دیگه . قراره بری خونه خاطره هات....ولی باز اولین تلفن مسیرت و عوض میکنه ... همینجوری بیخود میری یکی رو سر کار بزاری... خیلی حال میده یکی رو ۳- ۴ ساعت هنگ کنی!!!!

می ری خونه و میبینی از خاطره هات هیچی نمونده .. خونه رو زدن خراب کردن و تو موندی و هیچی !!!! فقط تنه دیوار هنوز یه شعر هست: تمام نا تمام من با تو تمام می شود!!! ... از زور گریه مجبوری بخندی!!!

عادی هستی و همه چی رو عادی میبینی... از هر چی چشم و چال و دست و پاست فرار می کنی.... جالبه که بقیه هم اینجورین ...

با خاطره ها که چه عرض کنم با شعر رو دیوار خداحافظی میکنی و میای بیرون ... باید بری یکی و از هنگی در بیاری ... زیاد کار نداره .... یه ریستارت و تمام!!!!

بهت زنگ میزنن که بساط شب آماده است .... دوباره مقصد تغییر میکنه... ولی مگه مقصدی هم هست؟؟؟؟

تا اون موقع همه چی رو رد میکنی و با همه چی کنار اومدی.... آخه تونستی پیش بینی کنی و جا خالی بدی .... خاطره هام بعضی وقت ها خیلی تند می رونن ... باید حواسمون باشه ...

ولی یه دفعه یه ماشینه نامرد میاد و یه اهنگ میزاره .... خداییش این رسمشه؟؟؟؟... به طور کاملا اتفاقی می خوری به یه خاطره ... مقصر حادثه هم زیاد مهم نیست ... مهم نتیجه است که باعث میشه بسته به آهنگش پرت بشی دور .... ۴ سال زمان زیادیه؟؟؟؟

شب...... باز آی ساقیا که هوا خواه خدمتم ..... ولی نه .. از این خبر ها نیست ..... دیگر شراب هم جز تا کنار بستر خوابت نمیبرد!!!! 

نظرات 1 + ارسال نظر
زینب چهارشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 12:54 ق.ظ http://ghatipolo.blogfa.com

گاهی وقتا فراموشی بهترن راه ممکن هست!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد